یادها و یادگارها

http://www.partaghalam.ir

زندگی گذرگاهی است برای انسان ها که می آیند و می روند و تنها یادها و یادگارهای آنان بر جای می ماند.

آن همه رفتند و ما هم می رویم                 غیر ذات حق نباشد ماندگار

سال 1332، حدود مهر ماه بود. یک روز از دبیرستان آمدیم به خانه اجاره ای مان که متعلق به اسحاق یهودی بود. ناگهان متوجه شدیم صدایی از صندوقخانه می آید و بره ای آنجاست. آن زمان شایع بود که یهودی ها( جهود ها) بچه های مسلمانان را فریب می دادند و انها را به خانه خودشان و یا هر کجا می برند و خون آنها را می گیرند و در شیشه می کنند. همچنین شایع بود که تمام زنان یهودی جادوگر هستند و ممکن است مسلمانان را به هر گرفتاری که بخواهند، با دعا و جادو و رمالی، مبتلا کنند. یکی از این زنان که ما فقط نامش را شنیده بودیم " زن مُلا سلیمان" بود. از آنجاییکه خانه اجاره ای ما تو در تو و متعلق به یک جهود بود، لذا با دیدن بره در صندوقخانه تاریک خانه اسحاق یهود، دچار وحشت شدیم. از خانه بیرون رفتیم و تصمیم گرفتیم قضیه را به شهربانی گزارش دهیم... .

بخشی از کتاب یادها و یادگارها

به قلم محمد ترابی

انتشارات پرتا قلم